داستان مسابقه ماشینها
چیزی تا شروع شدن مسابقه نمونده بود. ماشین ها همه به ترتیب کنار هم ایستاده بودند تا با شنیدن سوت داور مسابقه رو شروع کنن. همه جور ماشینی تو مسابقه شرکت کرده بود. بعضی از ماشین ها سنشون کم بود وبعضی ها هم بزرگ تر بودن، اما یکی از ماشین ها از بقیه بزرگ تر بود که اسمش ماشین پیر بود. اون با این که پیر بود ولی خیلی دوست داشت که تو مسابقه شرکت کنه.
ماشین قرمز که خیلی به خودش مطمئن بود تکونی به خودش داد و خورد به ماشین های کناری،آخه اون مطمئن بود که برنده میشه. ماشین پیر هم کنار اون بود. بعد به ماشین پیر گفت: پیری مگه تو هم بلدی مسابقه بدی؟! و بعد بلند بلند خندید.
مسابقه شروع شد. ماشین ها همه سعی می کردن تا از هم دیگه جلو بزنن. ماشین قرمز برای این که بتونه از بقیه جلو بزنه هر کاری می تونست می کرد و تا وسط راه چند تا از ماشین ها رو زخمی کرد. وسط های راه ماشین پیر رو دید و چند بار خواست که از کنارش رد بشه ولی چون راه باریک شده بود نتونست. به خاطر همین یکدفعه تکون محکمی به خودش داد و به ماشین پیر گفت: برو کنار پیری. ماشین پیر هم نتونست خودش رو نگه داره و چپ کرد. ماشین قرمز بوق بلندی زد و از کنار ماشین پیر رد شد.
بقیه ماشین ها تا به ماشین پیر می رسیدن و اون رو زخمی می دیدن همه نگه می داشتن، ماشین هایی هم که جلوتر بودن وقتی خبر چپ کردن ماشین پیر رو شنیدن خودشون رو رسوندن اونجا. کم کم همه ماشین ها دور ماشین پیر جمع شده بودن تا کمکش کنن و فقط ماشین قرمز بود که تا آخر مسیر راهش رو ادامه داده بود. ماشین قرمز به خط پایان رسید و وقتی دید که هیچکدوم از ماشین ها نیومدن خیلی خوشحال شد چون خودش رو برنده می دونست. اما یکم که گذشت فکر کرد که شاید اتفاقی افتاده که هیچکدوم از ماشین ها نرسیدن ورفت دنبال بقیه.
وقتی دید که همه ی ماشین ها دور ماشین پیر جمع شدن جلو نرفت. ماشین ها نگاهی بهش کردن و با عصبانیت گفتن: این تقصیر تو بود که ماشین پیر چپ کرد. ماشین قرمز که دیگه تنها شده بود از کاری که کرده بود پشیمون شد و رفت از ماشین پیر عذر خواهی کرد. بعد همه با کمک هم ماشین پیر رو درست کردن.